آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
|
" نازنینم ، تا خدا هست زندگی باید کرد "
شنبه 12 مرداد 1388برچسب:, :: 20:26 :: نويسنده : محسن
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم به پای دوش، سنگی چند پنهان کردم اندر آستین سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را از برای دیدن من، بارها گشتند جمع جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در کردهاند از بیهشی بر خواندن من خندهها من یکی آیینهام کاندر من این دیوانگان آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست خالی از عقلند، سرهایی که سنگ ما شکست به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند سنگ در دامن نهندم تا دراندازم به خلق هیچ پرسش را نخواهم گفت زین ساعت جواب چوبدستی را نهفتم دوش زیر بوریا ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان ما سبکباریم، از لغزیدن ما چاره نیست " پروین اعتصامی "
جمعه 9 فروردين 1390برچسب:, :: 20:47 :: نويسنده : محسن
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست،این پیراهن است افسار نیست گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان می روی گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست گفت: میباید تو را تا خانه ی قاضی برم گفت: روصبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست گفت: نزدیک است والی را سرای،آنجا شویم گفت: والی از کجا در خانه ی خمار نیست گفت: تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب گفت: مسجد خوابگاه مردم بد کار نیست گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارَهان گفت: کار شرع کار درهم و دینار نیست گفت: از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم گفت: پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست گغت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست گفت: می بسیار خوردی ، زان چنین بی خود شدی گفت: ای بیهوده گوی، حرف کم و بسیار نیست گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را گفت: هشیاری بیار،اینجا کسی هشیار نیست ... پروین اعتصامی
صفحه قبل 1 صفحه بعد |
|||
![]() |